مردم از خدایى بترسید که اگر گفتید مى‏شنود و اگر در دل نهفتید مى‏داند . و بر مرگى پیشى گیرید که اگر از آن گریختید به شما مى‏رسد ، و اگر ایستادید شما را مى‏گیرد ، و اگر فراموشش کردید شما را به یاد مى‏آرد . [نهج البلاغه]
*بزرگترین بانک سوالات آزمونهای دوره ابتدایی-راهنمایی-دبیرستان*
کسب رتبه اول کشوری در مسابقه کلیپ آموزشی توسط آقای حمید رحیمی از شهرضا را به ایشان تبریک عرض می کنیم.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط ROXANA 89/10/13:: 2:18 صبح     |     () نظر

سلام

خوب کم کم تابستون هم داره رو به پایان می ره .............

مثل بیشتر سال ها امسال هم سر در گم هستم که سال دیگه کجا باشم.

وقتی تدریس می کردم  سال که تموم می شد معلوم نبود سال دیگه کجا بفرستنمون و کجا ها را بتونیم انتخاب کنیم....

البته هر که زورش بیش ( حالا زور رو به امتیاز و چیزای دیگه و حتی لج بازی می تونین تعبیر کنین!) جایش بهتر!

(چیزای دیگه) که همیشه جای خودشو داشته اما لج بازی دیگه خیلی عجیبه! ............

بگذریم زیاد وارد مباحث بحث بر انگیز و گوش  تیز کن نریم! و گرنه دوباره توبه نیده خواهیم شد!

     توپ          شیر         ماما       

چیه؟ از دیدن این نوشته ها تعجب کردین؟!

حق دارین.............. در حال تایپ مطلب تو برنامه ی ورد بودم که پسرم عبدالله که الان سه سال و نیمشه اومد و با دیدن برنامه ی ورد خواست که کلماتی را که تازه یاد گرفته تایپ کنه، بنویسه .............

منم دلم نیومد پاکش کنم.

عبدالله ا از روزی که متولد شده کنار کامپیوتر بوده و تا حد زیادی با کامپیوتر کار می کنه در حد نصب برنامه ها و بازی و تایپ کلماتی خاص.

اینم بگم کار با کامپیوتر رو قبل از راه رفتن و حرف زدن یاد گرفت!

بگذریم ................

از اون چیزی که می خواستم بگم دور شدم.

می خواستم بگم که من دوساله تدریس نکردم و تو گروه های آموزشی اداره بودم.

امسال عزمم رو جزم کردم برم تدریس.

البته عزم قلبیم رو................. تدریس هرجا که باشه ......... مخصوصا کهورستان رو دوست دارم.

البته خود شهرمون اگه بود بهتر بود اما ترافیک معلّما تو ابتدایی خیلی خیلی زیاده.

مخصوصا که آمار دانش آموزا به شدت کاهش پیدا کرده و تو شهر 6 هزار نفری به زور سه تا کلاس تو هر پایه تشکیل می شه.

اما این عزم قلبی با پیشنهاد ها و چالش هایی روبروست.

اگه معنی چالش رو نمی دونید اشکال نداره یه چاله ای تصور کنید که سر راهتونه می تونید توش بیوفتید و سرو کله تون بشکنه و یا می تونید توش درخت بکارید و یا هر استفاده یا ضرر دیگه به شما برسونه!

پیشنهاد هایی از جاهای مختلف بهم شده! اما هیچ کدوم تدریس نیست.

بیشتر پیشنهاد ها عالی هستند اما دیگه از تدریس خیلی دور می شم! بعضی از دوستانم می گن تو تو نخ کامپیوتر هستی و باید از این استعدادت استفاده کنی .... اما من اعتقاد دارم از این استعداد کامپیوتری در را تدریس باید استفاده کنم. وگرنه کلیپ و بروشور و نمی دونم چیزای دیگه ساختن نشد استفاده مفید.

دوست دارم بگم کجاها پیشنهاد دادن اما گفتن اینجا همانا و خراب شدن کارها همانا!

آخه همونایی که تو نظرات و ایمیل ها به صورت ناشناس .................

ولش کن. فکر کنم بقیه شو خودتون بدونید.

اما آرزوی قلبیم اینه که تو یه روستا یه کلاس چهارم ابتدایی دستم باشه و براشون به بهترین شیوه تدریس کنم.

کاش زود تر تکلیفم روشن شه و بتونم خودمو تو تابستون برای سال تحصیلی جدید آماده کنم.

یک بار استعفا نامه رو نوشتم و امضا کردم و دادم به مدیر اداره اما گفت باید تو شورای اداری مطرح کنیم .

نمی دونم آیا آقا معلم دوباره آقا معلم می شه یا نه؟

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط ROXANA 89/10/13:: 2:15 صبح     |     () نظر

سلام


اینقدر نا گفته دارم....از بچه ها ........... از
مدرسه ........از تدریس و.... چه نا گفته هایی که باید بگم چه اونایی که نباید
بگم!


گفتنی ها اونقدر زیاده که مجالی برای نوشتن من و
خوندن شما نمی مونه!


بالاخره معاون پرورشی هم اومد به اداره و این خودش
مایه ی امیده. تو جلسه ی معارفه که معاون پرورشی سازمان هم اومده بود مطالب
کاربردی و مفیدی مطرح شد... از این که با مشکلات بسیار تونستم به جلسه برسم خرسند
بودم.


اما از مدرسه براتون بگم:


 چیزی که به
شدت بهش نیاز دارم یه دیتا پروژکتوره که نه مدرسه می تونه بخره و نه هم اداره می
تونه بده!


آخه هزینه اش برای مدرسه زیاده و اداره هم اگه به یه
مدرسه بده مدارس دیگه هم می خوان و این برای اداره تهیه اش مشکل هست.


اما من اگه از زیر سنگ هم شده باید گیرش بیارم!


یه اتاق تجهیز کردیم به عنوان سینمای دانش آموزی و
اتاق تکنولوژی. هر چند حیطه ی کاری من پرورشیه اما تو مدرسه این حرفا نداریم و
برای همه ی حیطه ها کار می کنیم.


نه این که تقسیم وظایف نباشه ......... نه .....اما
اگر کسی در زمینه ی غیر تخصصی و وظیفه اش پیشنهاد و طرحی داشت ،راه اجراش بازه و
مدیر و معاونان و سایر کارکنان باهاش همکاری می کنن.


معلمان مدرسه ی راهنمایی با تکنولوژی بیگانه نیستند
و همه مشتاقند و منم سعیم بر اینه که زمینه رو فراهم کنم.


اما کمبود کامپیوتر و وقت و چند تا نکته .......
موانع ورود تکنولوژی هستن.......... (این چند تا نکته چیز خاصی نیست کسی نگران
نشه!)


یک روز با پروژکتور امانتی کلاس علوم رو برگزار
کردیم و معلم علوم که فرد بسیار خلاق و علاقمندی هستند ( یونس قنبری) سی دی آموزشی
تهیه کرده بود و 20 دقیقه ی وقت آخر هر زنگ رو به پخش فیلم آموزشی اختصاص دادیم.


جالب بود دانش آموزان کلاس سوم که شلوغ ترین هستند و
در ساعات آخر، بچه ها بیشتر شلوغ می کنن و عجله ی خونه رفتن دارن( طبق تجربه ی چند
هفته ی من!)آن روز آنچنان میخکوب نشسته بودن که خبرشون نشد کی زنگ خورد!


این اتاق که عکسش رو می تونید از وبلاگ مدرسه ببینید
تاریکتر از بقیه ی کلاس هاست و نور مناسبی برای دیتا پروژکتور داره.


به جای پره هم از دیوار استفاه کردیم و به دلیل
کهنگی مدرسه دیوار ها لکه های بسیاری داشتند که فعلا با کاغذ پوشش دادیم! و ان
شاءالله به زودی بتونه و رنگ می کنم.( زنده باد شغل دومم!)


-------------


راستی یادم رفت بگم هفته ی قبل برای اولین بار در
عمرم و برای اولین بار در تاریخ آموزش و پرورش شهرمون اینترنت رو به کلاس درس
بردم.


برای بچه ها از فرهنگ استفاده صحیح از اینتر نت گفتم
و وبلاگ مدرسه رو بهشون نشون دادم. شاید خیلی جاها بچه ها رو به کارگاه اینتر نت
ببرن اما آوردن اینترنت سر کلاس درس اونم فقط با یه لب تاپ چیز دیگه ایه! سرچ یا
همون جستجو تو گوگل رو هم بهشون یاد دادم و چند تا سایت مفید معرفی کردم.


دوست دارم به روز رسانی وبلاگ رو بسپارم به خود بچه
ها ...... اما ساعات کار برای پرورشی تو مدرسه خیلی کمه... و ناچاریم عصر ها به
مدرسه بریم که تا الان من به دلیل اشتغال به شغل دوم( رنگ آمیزی ساختمان!) عصر ها
مشغول بودم. و وقت کم دارم.


اما به زودی ناچارم خودم رو فارغ بکنم.


روزی که یکی از همکاران مرخصی بگیره و یا کلاسی
بیکاری داشته باشه می رم سر کلاس.


امروز هم زنگ هنر رفتم و یه چیزی رو ساختیم! اسمش رو
نمی دونم چیه! اما با چسپ چوب تکه های روز نامه را به بادکنک باد شده چسپوندیم و
هفت هشت لایه اش کردیم ... فعلا گذاشتیم تا فردا خشک بشه و بعد رنگش کنیم و بشه به
عنوان خیلی چیزا ازش استفاده کرد.


یه روز که رفتم خونه ی برادرم دیدم خانمش که هم دختر
عموی ماست و هم معلّم خلاقی هست داره به بادکنک کاغذ روزنامه می چسپونه و دفعه ی
بعد هم کار آماده اش رو دیدم.


اما یه فکری برای استفاده از این طرح به ذهنم رسیده
که بعدا می گم.


یه اعتقادی از بچگی دارم و اونم اینه که هر کاری می
خوای انجام بدی قبل از انجامش به کسی چیزی نگو... وگرنه موفق نمی شی!
................ نظر شما چیه؟ آخه تجربه برام ثابت کرده هر کاری قبل از انجامش
درباره اش صحبت کردم ( با کسایی که ربطی به کار نداشتن) نتونستم انجامش بدم و در
حد لاف زدن باقی مونده.


ببخشید که دوباره شروع کردم به روده درازی!


فقط یه کم از معلم پرکار و خلاق تربیت بدنی بگم...
آقای حسن میری... خودش به تنهایی ماشاالله یه فدراسیونه! برای بچه های شهرمون چه
دبیرستانی و چه راهنمایی و چه خارج از محیط آموزشی برنامه ریزی داره و از روی اصول
کار می کنه....


برای یه مسابقه ی طناب کشی نیم ساعت بچه ها رو نرمش
داد و گرم کرد......بسیار شوخ طبع هم هست اما در کارش بسیار جدی و با برنامه. براش
ارزوی موفقیت بیشتر دارم.


ممنون که تا آخر خوندین.... حالا به هر نیتّی!
...................


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط ROXANA 89/10/13:: 2:15 صبح     |     () نظر
سلام

دیگه دارم کم کم از خودم خجالت می کشم از بس ننوشتم!

نمی دونم چرا نمی تونم مثل سال 84 که تو مدرسه بودم بیام اینجا بنویسم.

شاید علت های زیادی داره که یکیش معروف شدن این وبلاگه.....

خیلی ها میان این جا رو می خونن و دنیای مجازی و آروم وبلاگ به دنیای حقیقی ربط پیدا می کنه و این آرامش لازم برای نوشتن رو از بین می بره.

احساس می کنم باید تصنعی بنویسم.... باید خیلی چیز ها رو در نظر بگیرم.

دیگه مطمئن باشد این وبلاگ مطالبش از ته ته دل نیست..... اگه دقت کرده باشید جمله ی ((درد دل های یک معلم ابتدایی)) که بالا نوشته بود رو هم حذف کردم.

هر وقت نتونم مطلبی رو از ته دل بگم و بخوام نقش بازی کنم ، قید نوشتن رو می زنم و  اون وقت هفته ها و ماه ها می گذره و چیزی تو وبلاگ نوشته نمی شه.

اگه بخوام از دانش آموزا و مسائل مدرسه بگم چون شناخته شده است مشکل ساز میشه

اگه بخوام از کمبود های مدرسه بگم ممکنه خیلی ها فکر های دیگه ای بکنن.

اگه از امکانات و توانمندی های مدرسه بگم ممکنه مدیر بگه اینا رو ننویس دیگه چیزی بهمون نمی دن!

اگه از برنامه ها و ایده ها و ابتکارات بنویسم بازم یا ایراد می گیرن ازم یا کپی برداری می شه!

از طرفی وقتم اونقدر پره که فرصت خاراندن سر هم برام غنیمت شده.( شفل شریف رنگ آمیزی ساختمان)

تازگی ها یه پوستر برامون اومده با عنوان مسابقه تولید نرم افزار....

چندین موضوع داشت که یکیش معرفی اماکن گردشگری ایران هست.

اگه مسابقه بین معلما بود به راحتی می تونستم شرکت کنم اما باید تولیدات دانش آموزا باشه. دانش آموز اهل کامپیوتر زیاد داریم اما بیشتر تو خط بازیند متاسفانه. تا الان که نتونستم براشون کلاس کامپیوتر بزارم.

علی رغم اصرار و خواهششون.

.................. دارم به تیتر این مطلب نگاه می کنم و خنده ام گرفته

حسابی یادم رفت که می خواستم یه داستان کئتاه براتون بگم.... داستان از من نیست بلکه از یه دانش آموز کلاس اول راهنماییه.

داستانش تو مسابقه ی داستان کوتاه( مسابقات فرهنگی هنری) اول شده و به مرحله ی شهرستان راه پیدا کرده.

هر داستان آیینه ای هست که شخصیت دانش آموز و وضعیت خانواده و آرزو ها و ذهنیات دانش آموز رو به خوبی نشون می ده.

علم شناخت شخصیت رو نخوندم اما می تونم با داستان هاشون اعماق ذهن نا خود آگاهشون رو تا حدودی بخونم.

این شما و این هم داستان کوتاه امین به نام عبرت:


روزی بود و روزگاری. در دیاری پادشاهی زندگی می کرد . روزی
از راهی می گذشت و هیزم شکنی را دید. پادشاه به هیزم شکن گفت داری چه کار می کنی؟
گفت : در حال شکستن هیزم هستم برای به دست آوردن مخارج زندگیم. هیزم شکن به پادشاه
گفت: شما در حال انجام چه کاری هستی؟ پادشاه گفت :در حال پادشاهی.


هیزم شکن مودبانه در پاسخ گفت: تا کی می خواهی به پادشاهی
ادامه بدهی؟ آخر روزی به پایان خواهد رسید. بهتر است کاری را یاد بگیری و همیشه
متکی به مردم نباشی.


پادشاه از هیزم شکن جدا شد و به راه خود ادامه داد و به حرف
های هیزم شکن خوب فکر کرد و از روز بعد شروع کرد به یاد گرفتن حرفه های مختلف.


تا این که روزی در راهی گرفتار دزدان و راهزنان شد و او را
به اسارت بردند.و هرچه همراه داشت از او گرفتند و خواستند که او را بکشند.


اما پادشاه گفت مرا نکشید و به من مجال دهید من می توانم
برایتان کار کنم دزد ها از او پرسیدند چه کاری می توانی انجام دهی؟ پادشاه گفت: در
قالی بافی مهارت دارم.


دزدان وسایل مورد نیاز را در اختیار پادشاه قرار دادند و او
شروع به قالی بافی کرد.


روز ها پشت سر هم می گذشت و پادشاه مشغول قالی بافی بود و
هیچ یک از خانواده ی او هم از محل اسارتش خبر نداشت تا به کمکش بیایند.


بعد گذشت چند ماه پادشاه توانست قالی را ببافد او با زیرکی
نشانی محل اختفای خود را بر روی قالی نوشته بود.


قالی را به دست دزدان داد و گفت این را اگر به قصر پادشاه
ببرید با قیمت خوبی از شما می خرند.


دزدان که سواد نداشتند نوشته های روی قالی را بخوانند قالی
را به قصر برده و فروختند. همسر پادشاه وقتی قالی را نگاه کرد فهمید که شوهرش را
کجا پنهان کرده اند و سربازان فراوانی را به سوی محل فرستاد و پادشاه را نجات
دادند.


پس از آزادی پادشاه به یاد هیزم شکن افتاد که عمل کردن به
نصیحت او باعث شده بود زندگیش نجات پیدا کند.


هیزم شکن گفته بود: از فکر خود استفاده کن نه از زور بازوی
دیگران.




کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط ROXANA 89/10/13:: 2:15 صبح     |     () نظر
تلخ ترین پست وبلاگ:

دیگه نمی نویسم.              خدا نگهدار



وبلاگ دیگر آقا معلم: www.clickschool.ir



کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط ROXANA 89/10/13:: 2:15 صبح     |     () نظر

 

                آموزش دین و زندگی اول دبیرستان

 

  جهت مطالعه درس اول و دوم وسوم وچهارم و پنجم به دانش بیشتر بروید.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط ROXANA 89/10/13:: 2:13 صبح     |     () نظر
جهت مطالعه درس پانزدهم و شانزدهم به دانش بیشتر بروید.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط ROXANA 89/10/13:: 2:13 صبح     |     () نظر
جهت مطالعه درس سیزدهم و چهاردهم به دانش بیشتر بروید. 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط ROXANA 89/10/13:: 2:13 صبح     |     () نظر
جهت مطالعه درس یازدهم و دوازدهم به دانش بیشتر بروید.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط ROXANA 89/10/13:: 2:13 صبح     |     () نظر
     جهت مطالعه درس نهم و دهم به دانش بیشتر بروید.


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط ROXANA 89/10/13:: 2:13 صبح     |     () نظر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >